وقتی بهش میگه...[minsung version p2]
#استری_کیدز #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #سناریو #فیکشن
با اتمام آهنگ همه سر جاشون ایستادن.
چان: خب شما پسرا میتونین برین. من و هان و چانگبین باید روی ریمیکسای آلبوم کار کنیم.
جونگین: پس یعنی*نفس نفس زدن* برای امروز بسه؟
چان:*لبخندی زد* آره پسر برای امروز بسه.
•••
تقریبا همه رفته بودن، تنها کسایی که توی اتاق بودن لینو،جیسونگ و سونگمین بودن.
سونگمین: هیونگ تو قراره بمونی؟
به سمت لینو چرخید و اینو گفت. نگاهشو از گوشیش گرفت و به صاحب صدا داد.
÷ نه میرم خوابگاه.
سونگمین: میشه باهم بریم؟
÷ مگه فلیکس نیست؟
سونگمین:*سرشو به معنی منفی تکون داد* اون و هیونجین هیونگ رفتن قدم بزنن.
نگاهی به هان کرد و بعد از روی مبل بلند شد.
÷ باشه پس... بیا بریم.
شارژ و هدستشو توی کولش گذاشت، هودیشو پوشید و کلاهشو روی سرش انداخت و بعد به سمت در حرکت کرد. سونگمین زودتر از اتاق خارج شده بود و هان هنوز توی اتاق مشغول جمع کردن وسایلش بود تا به اتاق رکورد بره...
÷ من رفتم.
آهسته گفت و تلاشی برای دیدن واکنش پسر نکرد. قدم هاشو به سمت در برداشت ولی درست وقتی یه قدم دیگه نیاز بود تا بتونه کامل از اتاق خارج بشه با گرفتن شدن دستش متوقف شد. با اینکه میدونست صاحب اون دستای کوچیک کیه ولی بازم از این حرکت متعجب شد، البته که چندی بعد تعجبش به شوک بزرگی تبدیل شد.
پسرک دست هیونگشو کشید، وقتی لینو به سمتش برگشت بدون هیچ درنگ و حرفی، به امید اینکه منظور هیونگش همونی باشه که فهمیده بود؛ دستاشو دو طرف صورت(لینو) گذاشت لباشو روی لبای نرم همخونه ایش قرار داد و برای چند ثانیه در همون حالت ثابت موند. بعد از جدا شدن از لینو لحظه ای باهاش چشم تو چشم شد و بعد سریعا بدون هیچ حرفی به سمت اتاق رکورد دوید.
چند ثانیه از اون اتفاق گذشت و جیسونگ حالا دیگه در دیدش نبود، توی شوک بود اما این چیزی بود که مدتها بود انتظارشو میکشید. لبخند محوی زد، در اتاق تمرین بست و به سمت پله ها رفت تا به لابی کمپانی بره و ازش خارج شه.
شاید اون بوسه فقط چند ثانیه بود اما میتونه شروع تازه ای برای هر دوی اونها باشه،هر چند که هنوز،چشم تو چشم هم به عشقشون اعتراف نکردن...
با اتمام آهنگ همه سر جاشون ایستادن.
چان: خب شما پسرا میتونین برین. من و هان و چانگبین باید روی ریمیکسای آلبوم کار کنیم.
جونگین: پس یعنی*نفس نفس زدن* برای امروز بسه؟
چان:*لبخندی زد* آره پسر برای امروز بسه.
•••
تقریبا همه رفته بودن، تنها کسایی که توی اتاق بودن لینو،جیسونگ و سونگمین بودن.
سونگمین: هیونگ تو قراره بمونی؟
به سمت لینو چرخید و اینو گفت. نگاهشو از گوشیش گرفت و به صاحب صدا داد.
÷ نه میرم خوابگاه.
سونگمین: میشه باهم بریم؟
÷ مگه فلیکس نیست؟
سونگمین:*سرشو به معنی منفی تکون داد* اون و هیونجین هیونگ رفتن قدم بزنن.
نگاهی به هان کرد و بعد از روی مبل بلند شد.
÷ باشه پس... بیا بریم.
شارژ و هدستشو توی کولش گذاشت، هودیشو پوشید و کلاهشو روی سرش انداخت و بعد به سمت در حرکت کرد. سونگمین زودتر از اتاق خارج شده بود و هان هنوز توی اتاق مشغول جمع کردن وسایلش بود تا به اتاق رکورد بره...
÷ من رفتم.
آهسته گفت و تلاشی برای دیدن واکنش پسر نکرد. قدم هاشو به سمت در برداشت ولی درست وقتی یه قدم دیگه نیاز بود تا بتونه کامل از اتاق خارج بشه با گرفتن شدن دستش متوقف شد. با اینکه میدونست صاحب اون دستای کوچیک کیه ولی بازم از این حرکت متعجب شد، البته که چندی بعد تعجبش به شوک بزرگی تبدیل شد.
پسرک دست هیونگشو کشید، وقتی لینو به سمتش برگشت بدون هیچ درنگ و حرفی، به امید اینکه منظور هیونگش همونی باشه که فهمیده بود؛ دستاشو دو طرف صورت(لینو) گذاشت لباشو روی لبای نرم همخونه ایش قرار داد و برای چند ثانیه در همون حالت ثابت موند. بعد از جدا شدن از لینو لحظه ای باهاش چشم تو چشم شد و بعد سریعا بدون هیچ حرفی به سمت اتاق رکورد دوید.
چند ثانیه از اون اتفاق گذشت و جیسونگ حالا دیگه در دیدش نبود، توی شوک بود اما این چیزی بود که مدتها بود انتظارشو میکشید. لبخند محوی زد، در اتاق تمرین بست و به سمت پله ها رفت تا به لابی کمپانی بره و ازش خارج شه.
شاید اون بوسه فقط چند ثانیه بود اما میتونه شروع تازه ای برای هر دوی اونها باشه،هر چند که هنوز،چشم تو چشم هم به عشقشون اعتراف نکردن...
۳۴.۰k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.